ستاره
وقتی شبها گوشه ای می نشینم تنها...
به آسمون نگاه می کنم می شمارم و ستاره هارو
به دنبال ستاره ای می گردم که
تک و تنهاست
پرس و جو می کنم از این و از آن
که کجاست ستاره رویای من
ستاره ای که با نور خود
دل تاریک مرا روشن کرد
ستاره ای که تنهایی مرا از بین برد
داد می زنم...
کجایی؟
از تکه ابری می پرسم:
که ستاره من پشت ابرها نیست؟
ابرها کنار می روند ومن ستاره ام را نمی بینم
از ماه می پرسم:....؟
ماه می گوید:
که ستاره ات دیگر نمی بینی
ماه ساکت شد و دیگر جوابی نداد
ولی من منتظر ستاره ام مینشینم هر شب
کنار آن پنجره تک و تنها...
نظرات شما عزیزان: